محمد ورامینی، میقاتش لشگر محمد رسول الله(ص) و تار و پود احرامش تقوا و تزکیه بود. هرولهاش در خاکریزهای عشق جان می گرفت. آنگاه که محرم شد، عشق با شیرینترین لهجهها با او همکلام شد. طواف کعبهاش، اوج پرواز دلدادگی بود . طواف را با پای ارادت در هفت شهر عشق به جا آورد و نماز طوافش در قیام و قعود اقاقیا به سرخی نشست. شعلهور در عرفان عرفات "لا اعبد ما تعبدون " را با صدای رسا برای برائت از مشرکان ادا کرد. در شبانگاه مشعر، زمزمهی وجه الهی بر روح منتظرش باریدن گرفت. در سرزمین ایمان و تمنا، جواز رهایی یافتی که منایش کربلا بود. او از حج مقبول، پای در جهاد مشکور نهاد و پاداش جاودان و گوارا یافت و مصداق، روش "عند ربهم یرزقون" شد . معرفی : شهید محمد ورامینی معروف به "عباس ورامینی" فرزند دوم خانوادهاش، در بهمنماه ِ سال 1333 در محله پاچنار تهران چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در میان کودکان مستضعف محله زادگاهش سپری کرد. علاقه و ارادت او به «حسین بن علی(ع)» و شرکت در تمام مراسمهای عزاداری، او را به لقب "عباس علمدار" مفتخر ساخت . او شدیداً به درس خواندن علاقه داشت و کلاس اول ابتدایی را در مدرسه اسلامی جعفـری کـه درآن زمان از مدارس اسـلامی خـاص بـود؛ شروع کـرد. دوران دبیرستان را هم درچهار راه سرچشمه گذراند که هر روز تا شش سال مسیر پاچنار تا چهار راه سرچشمه را پیاده طی میکرد . دوران سربازی : عباس پس از گرفتن مدرک دیپلم به سربازی رفت. او پس از اتمـام دوران آمـوزشی درجـه گروهبان یکمی گرفت و همواره نسبت به خدمت در رژیم طاغوت اظهار نارضایتی میکرد و از اخلاق ناپسند برخی از آنان که او درحین خدمت بـا آنـان مواجه بود؛ ناخرسند بود. به رغم میل باطنی وارد ارتش شد، چرا که اصلاً دوست نداشت به رژیم شاه خدمت کند. از این رو خاطرش افسرده بود . تحصیل در دانشگاه : پس از گذرانیدن دورهی سربازی، در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه علامه طباطبایی، رشته «تربیت کودک» پذیرفته شد. به رشتهاش علاقه داشت. همزمان با تحصیل به پرورشگاهها می رفت و همچون یک پدر مهربان به کودکان بی سرپرست خدمت میکرد. بیشتر شبها در پرورشگاه بیدار میماند و با مهربانی به امور بچهها میپرداخت . دوارن انقلاب : در دوران اوج گـرفتـن انقلاب خصوصاً واقعه ی17شهریور ایشان دیگر آدمی متفاوتتر از قبل شده بود زندگی برایش معنا و مفهوم دیگری پیدا کرده بود انگار که اصلاً برای خودش نبود میخواست فقط بودنش بخاطر اعتقـادش و فایده عملش؛ برای مردم باشد. شرکت در تظاهرات و راهپیمایی را ترک نمیکرد و همیشه شریک ِ پخش اعلامیه و عکس حضرت امام بود، شعار مینوشت و شبهـا در حکومت نظـامی از خانه بیرون میآمد. همزمان با اوج گیری انقلاب، با شور و اشتیاقش زاید الوصف شد برای شرکت راهپیماییها. راهپیمایی ِ همان روزهایی که قرار بود حضرت امام خمینی(ره) از پاریس تشریف آورد. عباس سراسر شب در سرمای زمستان، در بهشت زهرا، با چند نفر از دوستانش، برای حفظ جان امام ماند. روز ورود حضرت امام به ایران، در بهشت زهرا به حفاظت مشغول بود . 
تسخیر لانه جاسوسی : در 13 آبان ماه 1358 که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام سفارت امریکا را تسخیر کردند، عباس اولین کسی بود که وارد لانهی جاسوسی شد و تا آخرین روزی که لانه جاسوسی و گروگانها تحویل دولت داده شدند ایشان در لانهی جاسوسی بودند، یک سال در آنجا فعالیت کرد. ایشان معتقد بود با اشغـال لانهی جاسوسی افرادی از دولت آنوقت که شدیداً هم با اشغال لانه مخالف بودند افشا شدند و این یکی ازدلایل روشن و صریح برای مخالفتشان همین بود. همچنین بارها تاکید میکردند اقدام به اشغـال لانـهی جاسوسی، هیمنـهی آمریکـا را در دنیـا شکسته است قبلاً شاید کسی حتی جرأت نگاه کردن به دیوارهای سفارت آمـریکـا را در دنیـا نداشت ولـی حـالا به راحتـی پرچمش بـه آتش کشیـده و سفـارتشـان هم اشغال شد و هیچ غلطی نتوانست بکند . ازدواج : کمی بعد از تسخیر لانهی جاسوسی، با یک دختر مسلمان و متعهد ازدواج کرد و روز مبعث حضرت رسول اکرم(ص) سال59 خدمت حضرت امام رفتند و خطبهی عقدشان را ایشان خواندند. زندگی خیلی سادهای را با هم شروع کردند. همسرش نیز زینب وار همواره در کنار او، در خدمت انقلاب و مردم مسلمان بود . سیرهی عملی : عبـاس فـردی بسیار مـودب، متعهد، مومن، آرمانخواه، مقید به رعایت آداب وشرع بود و همچنین جوانی خوش صورت وخوش سیرت بود، خوش صحبت و کلام و خوش برخورد بود. بسیار لباس خوب میپوشید و گـاهی اوقـات اگر لباسش مرتب نبود تا مرتب کردن لباس و نظیف بودن آن ازخانه بیرون نمیرفت و به زیبایی ظاهر و باطن بسیار اهمیت میداد. بیان زیبـا و دلنشینـی داشت و بـه دل همـه مینشست و دیگران را جذب می کـرد پـر تلاش و پـرکار بـود اصلاً نمیتوانست بیکار بنشیند وقتی هم که بیکار بود در کارهای خانه به مـادر و همسرش کمک میکرد. معمولا روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگرفت و گاهی اوقات نماز را در پنجوقت به جا میآورد در میهمانیهای خانوادگی نماز جماعت برگزار میکرد . عضویت در سپاه پاسداران : پس از تحویل گروگانها عباس به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در مرکز آموزش سپاه منطقه 10 به فعالیت پرداخت. شبانه روز در سپاه کار می کرد. در دستگیری منافقین تلاش جدی داشت. چند بار منافقین می خواستند او را ترور کنند . شروع جنگ تحمیلی و آغاز ایام رزمندگی : جنگ تحمیلی که شروع شد، مشتاقانه به جبهه شتافت. در عملیات «بیت المقدس » فرماندهی یکی از گردانهای تیپ حضرت رسول(ص) بود. در آن عملیات از ناحیهی صورت مجروح شد مدتی در بیمارستان "بهارلو" بستری بود. کمی که حالش بهتر شد، دوباره راهی جبهه گردید. در سال 1362 از طرف سپاه نامش برای زیارت حج در آمد. عباس برای تبلیغ انقلاب اسلامی، به حج رفت و در آن جا فعالیتهای سیاسی داشت. از حج که بازگشت، گفتم: "عباس! خوش به حالت که رفتی و خانهی خدا را زیارت کردی". گفت: "خیلی دلم می خواهد ملاقات و زیارت خدا نصیبم شود ". سردار بزرگوار حاج همت، دربارهی تاثیر شگرف زیارت خانهی خدا بر عباس می گوید: از مکه که برگشت، در یک دنیای دیگر سیر می کرد. توی خودش نبود . گوشهای خلوت میکرد و به نماز شب میایستاد و به راز و نیاز مشغول می شد . گریههایش در نماز شب عارفانه بود. در تنهایی به درگاه خدا استغاثه می کرد . در اوج ناراحتی امکان نداشت یک ذره اخم و عصبانیت در وجود این انسان الهی راه پیدا کند. همیشه تبسمی نمکین بر لب بود . 
شهادت : شهید ورامینی پس از بازگشت از مکه عازم جبهه شد و پس از مدتی کوتاه، در عملیات «والفجر 4» واقع در منطقهی پنجوین، ارتفاعات کانی مانگا براثر اصابت ترکش خمپاره 60 به ناحیـه پیشـانـی نیمه شب دوشنبه 28 آبان ماه 1362 به آرزوی دیرین خود رسید و شهد شهادت را نوشید و هماکنون درقطعه 24 بهشت زهرای تهران آرام گرفته است .
نامهی شهید برای خانوادهاش : مادرم این را بدان که تجلی زحمت تو من هستم پس این زحمتهای تو بود که مرا نیز از خود بیخود کرد. مادر من هیچگاه سختیهای زندگی تو را فراموش نمیکنم مادر من فراموش نمی کنم گردن دردهایی را که در اثر کار دوختن به آن مبتلا شدی شاید یکی از کسانی که همیشه دلش به خاطر تو میتپید و چه بسا شبها به خاطر رنجهای تو اشک میریخت من بودم. مادر من به جبهه میروم تا شاید خدا مرا ببخشد آنقدر باید در آفتابهای سوزان در زیر رگبار مسلسلهای کفار بدوم تا آن گوشتهایی را که از غفلت بر بردنم روئیده آب شود .
در این لحظه به این فکر میکنم که اگر قرار باشد برای پیوستن به ابدیت در بستری ساده و آرام جان بدهیم چقدر دردآور می باشد چرا در مواقعی که میتوانستم شهادت را نصیب خود کنم نفس بر من غلبه کرده و این نعمت متعالی را از من ربوده است و باز میبینیم هنوز به آن اخلاص که باید نرسیده بودم تا لیاقت آن را پیدا کنم که خدا بزرگترین نعمتها یعنی شهادت را نصیبم نماید بعد در برابر خدا شرمنده میشوم و قبول می کنم که شهادت لیاقت می خواهد و به خاطر همین همیشه مانند انسان های سرگردان به این طرف و آن طرف میزدم، تا شاید بتوانم به آن اخلاص که میخواهم برسم [امروز] فقط یک آرزو در وجودم موج میزند و آن عشق به شهادت است. ای پدر و مادر ای برادر، ای خواهر و دوستان عزیز یک وصیت دارم و آن عاشق مردم بودن است و از این طریق به خدا میتوان رسید . نامهی شهید به فرزند کوچکش : خدمت میثم کوچولو سلام عرض می کنم و از خدا می خواهم که تو یادگارم را در زیر سایه خود حفظ نماید و خود نگهدار تو باشد. میثم جان! بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین(ع) را با تمام گوشت و پوست خود حس نماید. بابا رفت تا شاید بوی خون حسین(ع) به مشامش برسد، بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین(ع) بوسه بزند، بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارند باز کند، بابا رفت ... شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همهچیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من تنها چیزی که باقی میماند و قابل اتکاست خداست میثم جان! سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی یکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلویت نباشد اما هیچ عیبی ندارد خدا بابا تو را دوست دارد. پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکر کن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت خداحافظ . وصیتنامهی شهید : بسم الله الرحمن الرحیم. ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایقتم به و ذالک هو الفوز العظیم . خدا جان و مال اهل ایمان را به بهشت خریداری کرده آنها در راه خدا جهاد میکنند که دشمنان دین را بکشند یا خود کشته شوند این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده است و از خدا باوفاتر به عهد کیست؟ ای اهل ایمان شما بخود در این معامله (خریداری بهشت ابد به جان و مال ) بشارت دهید که این معاهده با خدا به حقیقت سعادت و پیروزی بزرگی است. با درود و سلام بر تمام شهدا و با درود و سلام به امام امت این تبلور اسلام راستین و این نور خدا و این کوبنده بر فرق مستکبرین جهان و این سلاله پاک حسین(ع) و این یاور مستضعفین جهان و این عاشق خدا و این مرد گریان نیمه شب و این جانشین امام زمان(ع) و این فقیه عادل زمان و این رهبر قلبهای مومن و همچنین با درود و سلام به امت شهیدپرور امتی که بهارین تعبیر را در مورد این مردم امام عزیزمان فرموده است که این ملت الهی شده است و من این مسئله را با گوشت و پوست بدنم حس کرده ام و آنرا در جبهه های جنگ مشاهده نمودهام من بوی دست آن پیرمرد یا پیرزنی که نان تهیه کرده و برای ما به جبهه ها میفرستد به مشامم رسیده است .
من چهره آفتاب سوخته آن مرد روستایی و یا آن جوان روستایی که فقط به ندای حسین گونه امام لبیک گفته است را دیده ام من عشق به شهادت جوانان پاک حزب الله را در اینجا دیده ام و خیلی نمونه های دیگری که هر کدام گویای حضور مردم در تمام صحنه های نبرد حق علیه باطل میباشد من با آن گفته امام عزیزمان که میگوید: در جبهه ها حتی یک نفر هم پیدا نمیشود که از خانواده این مستکبرین باشد کاملا مانوس میباشم و این اصل معنی امامت و امت که هر دو کامل در نتیجه میبینم که انقلاب با شتابی سرسام آور به پیش میرود انشاالله تمام کاخهای ظلم را در هم خواهد کوبید و باعث نجات تمام مستعفین جهان خواهد شد و از همه مهمتر زمینه آماده میشود برای ظهور امام زمان(ع) و نکته بسیار ظریفی که در اینجا مشهود است ارتباط قوی بین امام و امت میباشد که به فضل الهی این دو هم جهت حرکت میکنند و تا این همسویی برقرار است . ما پیروزیم اگر چه در بعضی از موارد شکست بخوریم که این شکست خود نز پیروزی عظیمی میباشد و اما نظر من در مورد هر دوی اینها این است مه امام چون آن ارتباط اخلاصی خود را با خدا برقرار کرده است و نمود آن همان گریه های شبانه امام میباشد راه خود را پیدا کرده و در صراط مستقیم حرکت خود را ادامه میدهد و این طرف که امت قرار دارد تا وقتی که قدر این نعمت الهی را بدانند و شکرگزاری کنند صددرصد خدا این نعمت را از او نخواهد گرفت مگر اینکه نعمتی از آن بالاتر به او بدهد و باز من نمود عینی این مسئله را در جبهه های جنگ مشاهده کرده ام و آن فریادهای پرخروش و مستضعفترین مردم این جهان است که در حال حاضر تبلور آن در ایران و آنهم در جبهه ها است که فریاد می زنند خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه بر عمر او بیفزا . باری تا این پیوند عمیق بین امام و امت وجود دارد شکست محال است ولی پیروزی روزبه روز روشن تر می باشد و امام تمام اینها حول یک محور و برای یک محور دور میزند و آن خداست و آن نیز عشق به لقاء است که هر کس به اندازه برای این مطلب سهم میگذارد و یکی مال و ثروت یکی زن و بچه و یکی بهترین چیز خود آنهم نه یک بار بلکه حاضر است صد بار برای رسیدن به لقاءالله عطا نماید و آن جان ناقابل خودش میباشد تا بدینوسیله خونی که از هابیل تا حسین(ع) و از حسین تا کربلای ایران بر زمین ریخته شده است تداوم دهد و در این ارتباط آیندگان نیز راهشان و خطشان روشن میباشد. یعنی اینکه این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند تا ظهور امام زمان(ع) که خط مبارزاتی ما روشن است و آن این است که مبارزه آنقدر ادامه دارد تا دیگر کسی روی زمین نباشد که لااله الاالله نگوید. و اما برگردم به وضع موجود خودم که قرار است فردا شب عملیاتی عظیم که میرود تا سرنوشت نبرد یکسال و نیمه جبهه حق علیه کفر را معین نماید و به اعتقاد من این نبرد درست شبیه به حالت روز 22 بهمن در ایران میباشد که این نبرد 22 بهمن برای جهان میباشد و در واقع صدور انقلاب ایران به تمام جهان و آغاز اولین گام جهانی برای ظهور امام زمانمان میباشد . |